loading...
عاشقانه
سجاد نوری بازدید : 23 تابستان 1392 نظرات (0)

سلام خدایی که جهان و با زیبایش افریدی خدا چرا باید من تو این دنیا بدبخت باشم خدا چرا بندنتو فقط تابلو میکنی چرا خدا چرا من باید ادم باشم یه نفر دیگه خوب خدا چرا من ناشکرم از زندگیم خدایا چرا من بس بقیه نیستم چرا نمیتونم مثل بقیه باشم چرا نمیتون برای خودم همدمی داشته یا رفیقی داشته باشم خدایا چرا چرا من مثل بقیه نیستم

سجاد نوری بازدید : 23 تابستان 1392 نظرات (0)


شنیدن این حرف ها از زبان پسری که آرزوهای زیادی برایش داشتیم قلب ما را به درد آورد. من و شوهرم اشتباهات او را نادیده گرفتیم و پسرمان را با آغوش باز پناه دادیم و کمکش کردیم تا همسرش را طلاق بدهد .



زندگی پسری که با دختر مورد علاقه اش از طریق چت ازدواج کرده بود با خودکشی پایان یافت.

احسان که از طریق چت و اینترنت با مهسا آشنا شده بود برای آخرین بار تهدید کرد که تصمیم خودش را گرفته است و می خواهد ازدواج کند.

او عاشق شده بود و هر چه من و پدرش گفتیم این دختر به درد تو نمی خورد فایده ای نداشت. احسان حرف های ما را به مسخره می گرفت و می گفت اگر به خواستگاری دختر مورد علاقه اش نرویم دست به خودکشی خواهد زد.

من و شوهرم در چندین جلسه راجع به این مسئله با هم صحبت کردیم اما به نتیجه ای نرسیدیم وبه پسرمان گفتیم که این ازدواج به صلاح تو نیست و باید مثل برادرت با دختر اصل و نسب دار وصلت کنی.

احسان که از طریق چت و اینترنت با مهسا آشنا شده بود برای آخرین بار تهدید کرد که تصمیم خودش را گرفته است و می خواهد ازدواج کند.

پسرم بالاخره یکه و تنها به خواستگاری رفت و با مهسا ازدواج کرد . این ماجرا قلب ما را شکست و از نظر عاطفی خیلی برای مان گران تمام شد چون جلوی دوست و آشنا سر افکنده شدیم.

مادر عزا داردر دایره اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد افزود: احسان بعد از ازدواج با من و پدرش قطع ارتباط کرد و هیچ خبری از او نداشتیم تا این که پس از گذشت یک سال ، یک روزسرو کله اش پیدا شد و در حالی که نادم وپشیمان بود و گریه می کرد گفت: مهسا با باندهای فساد رابطه دارد و در این مدت نقشه داشته که او را نیز اغفال کند و به گناه و معصیت بکشاند.

شنیدن این حرف ها از زبان پسری که آرزوهای زیادی برایش داشتیم قلب ما را به درد آورد. من و شوهرم اشتباهات او را نادیده گرفتیم و پسرمان را با آغوش باز پناه دادیم و کمکش کردیم تا همسرش را طلاق بدهد .

اما افسوس که این شکست بزرگ ، پسرم را افسرده و بی حوصله کرد و او با احساس پوچی و دلتنگی که داشت خانه نشین شد.

اوایل فکر می کردیم اعتیاد پیدا کرده است ولی این طور نبود و احسان فقط از نظر روحی و روانی دچار مشکل شده بود .

ما چندین برنامه مسافرت گذاشتیم وسعی کردیم جو خانه را آرام و شاد نگه داریم تا پسرم روحیه بگیرد ولی او که از کرده خود پشیمان شده بود کارش به مصرف داروهای آرام بخش کشیده شد.

متاسفانه چند روز قبل زمانی که من و شوهرم برای کاری به خانه خواهرم رفته بودیم و احسان داخل خانه تنها بود با توجه به وضعیت روحی که داشت دست به خودکشی زد و وقتی ما به بالای سرش رسیدیم که بدنش غرق در خون بود ونفس می کشید.

مادر دل شکسته لب چشمانی اشک بار گفت: ما پس از انجام تشریفات قانونی جسد پسرم را به خاک سپردیم و از بچه ای که با هزار خون و دل بزرگ کرده بودیم یک قاب عکس برای مان ماند اما این مصیبت درس عبرتی است برای جوانانی که دل به عشق های اینترنتی می بازند و نمی دانند شاید این کار اشتباه شان به مرگ اینترنتی ختم شود و هستی شان را تباه کند.

ضمن این که خانواده ها نیز باید مراقب باشند و هشدارها و توصیه های لازم را در این باره به فرزندان خود بدهند. 

سجاد نوری بازدید : 28 تابستان 1392 نظرات (0)
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟ 

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟ 

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟ 

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید! 

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد 

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و 

به محـــل زندگیش بازگردد. 

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت... 

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....! 

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند... 

دردش گفتنی نبود....!!!! 

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح 

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن... 

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد... 

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!! 

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را 

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد... 

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد! 

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب 

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود! 

یک لحظه به خود آمد... 

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

تعداد صفحات : 9

درباره ما
سایتی برای تفریح و متن خنده دار و اس ام اس باحال عاشقانه برا بینندگان وبلاگم لطفان نظر بدید اگه متن جالب خواستید بهم بگین اینم ایدیی یا هوم:iran2346@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    2+2 چندتاست اگه گفتین؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 59
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 41
  • بازدید ماه : 101
  • بازدید سال : 111
  • بازدید کلی : 4,098
  • کدهای اختصاصی
    I LOVE YOU