loading...
عاشقانه
سجاد نوری بازدید : 22 پاییز 1392 نظرات (0)

خوشاروزی که من پنج ساله بودم

درون کوچه ها آواره بودم

چرا مادرمرابیست ساله کردی

میان پادگان آواره کردی

گروهبانان مرا بیچاره کردند

لباس شخصی ام راپاره کردند

ازآن روزی که خوردم سیب زمینی

شدم سرباز نیروی هوایی

کلاغ پر میروم کاسه به دندان

برای خوردن یک لقمه نان

بسوزد آن که سربازی بنا کرد

تمام دختران را چشم به راه کرد

از آن روزی که سربازی بنا شد

ستم برما نشدبر دختران شد

نگوحسن رود بگو ویرانه غم

که سربازش ندارد شکل آدم

در دروازه حسن رود رسیدم

صدای طبل و شیپور را شنیدم

به خود گفتم که این طبل نظام است

از این پس زندگی بر من حرام است

به خط کردند تراشیدند سرم را

لباس آشخوری کردند تنم را

لباس آشخوری رنگ زمین است

که مادر غم مخور دنیا همین است


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایتی برای تفریح و متن خنده دار و اس ام اس باحال عاشقانه برا بینندگان وبلاگم لطفان نظر بدید اگه متن جالب خواستید بهم بگین اینم ایدیی یا هوم:iran2346@yahoo.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    2+2 چندتاست اگه گفتین؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 59
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 76
  • بازدید سال : 86
  • بازدید کلی : 4,073
  • کدهای اختصاصی
    I LOVE YOU